صفحه شخصی n m   
 
نام و نام خانوادگی: n m
- شهرستان: تهران
تاریخ عضویت:  1390/06/04
 روزنوشت ها    
 

 تعریف ‌هنر ‌و‌ فلسفه ‌آن‌ بخش عمومی

7

هنر که فی نفسه در تعریف فرهنگ حجم بزرگی را به خود اختصاص می‌دهد با توجه به تحولات نوین دستخوش تحولات و تغییراتی شده است. یکی از مهم‌ترین مسائلی که در بحث هنر از هزاران سال پیش تاکنون مطرح بوده و هست، این است که هنر چیست؟ نسبت هنر و زیبایی چیست؟ ضرورت هنر در اجتماع و زندگی انسانی چیست؟ و پرسش‌هایی از این قبیل.

در طول تاریخ از سوی فلاسفه تلاش‌های فراوانی شده که به این پرسش‌ها پاسخ داده شود که می‌توان مهم‌ترین پاسخ‌ها را به‌ 3 دسته تقسیم کرد:
1. هنر به عنوان بازنمایی وجهی از عالم‌

2. هنر ابزار بیان احساسات و عواطف‌

3. هنر در حکم فرم معنادار یا دلالت کننده .

فلاسفه کلاسیک یونان بخصوص ارسطو و افلاطون بر این باور بوده‌اند که یک نقاش سعی بر تقلید نقش و نگار موجود در طبیعت را دارد، یک هنرپیشه تئاتر خود اندوهگین نیست، اما اندوه را تقلید می‌کند و حتی یک موسیقیدان نیز به تقلید اصوات زیبای طبیعت، اصوات موزون خلق می‌کند.
این نظریه با تحولات بعدی در هنر مورد چالش‌های اساسی قرار گرفت؛ اما هنوز هم بسیاری این باور و نظریه را می‌پذیرند. در دوران جدیدتر بخصوص دوره رمانتیک در اروپا، فلاسفه‌ای باور داشتند هنر ابزار بیان است، ابزاری که با آن احساسات و عواطف بیان می‌شود.
گفتنی است لزومی ندارد برای درک و دریافت یک شیء‌ از آن تعریف دقیقی ارائه کنیم، زیرا ما بسیاری از احوال روانی خود را از طریق وجدان درونی درک می‌کنیم، در حالی که قادر نیستیم از آن توصیف مشخصی ارائه کنیم. امروزه این مسأله در فلسفه غرب نیز مطرح است که دریافت حقیقت و گوهر یک شیء از طریق جان میسر است، نه از طریق تصور و مفاهیم ذهنی.
در واقع برای پی‌بردن به نفس هستی هر شی، به نوعی درک شهودی و تجربه درونی لازم است. لئوناردو داوینچی، نقاش و معمار برجسته ایتالیایی می‌گوید هنرمند باید جانش را پاک و زلال کند تا درونش زیبا شود و جان شفاف و زیبا جز زیبایی نمی‌بیند و جز زیبایی نمی‌آفریند. هنر نیز در ذات خویش بی‌نیاز از جان هنرمند نیست.
از مهم‌ترین تعاریف درخصوص هنر میان متفکران شرقی سخن علامه اقبال لاهوری است. اقبال در تعریف هنر می‌گوید: مقصود از هنر، اکتساب حرارت و نشاط ابدی است. ملت‌ها نمی‌توانند بدون معجزه قیام کنند. هنری که خاصیت عصای موسی‌ یا دم عیسی‌ در آن نباشد، چه فایده‌ای بر آن مترتب خواهد بود.
این سخن وی از آنجا نشات می‌گیرد که او فلسفه حیات را در شور و نشاط و سیر حرکت به جانب لقای الهی می‌داند. اقبال همچنین می‌گوید: مقصود از علم و فلسفه، کشف حقیقت و هدف از هنر تجلی و تمثیل حقیقت است.
به هر حال توصیف اقبال از هنر، تداعی کننده هنر دینی و سنتی است و با پژوهش‌های جدید درباره هنر دینی سازگاری دارد.
تعبیر فلسفه هنر ممکن است در قلمرو خاصی پذیرفته شده باشد. در دوره جدید و عقل مدرن، تعبیر فلسفه هنر جا افتاده است؛ اما در عرفان ابن عربی این تعبیر قابل قبول و پذیرفته نیست. به طور کلی معرفت‌شناسی ابن عربی به گونه‌ای است که پایگاه معرفت را آن گونه که نزد حکمای مشاء متداول بوده، به مرکز دیگری منتقل می‌کند؛ یعنی نزد حکما و فلاسفه، عقل پایگاه معرفت است ولی ابن عربی فلسفه را نقد و پایگاه ادراک انسان را از عقل به قلب منتقل می‌کند.
معرفت‌شناسی ابن عربی بهایی برای عقل فلسفی قائل نیست. به این ترتیب از نگاه او عقل و فلسفه سخنی برای گفتن درباره هنر ندارند. هنر از نگاه ابن عربی کاری خدایی و پیامبرگونه است؛ بنابراین تعریف، فلسفه هنر یعنی تبیین معقولیت هنر در نظر ابن عربی.
در ارتباط با واژه هنر در ادبیات فارسی و معادل‌های آن در زبان‌های دیگر بحث نمی‌کنم. اگر قرار باشد در عرفان ابن عربی به مطالعه درباره هنر بپردازیم، باید معلوم کنیم با کدام کلید واژه و با چه عنوان و مدخلی به کندوکاو در این باره مشغول شویم.
در زبان عربی امروز کلمه فن که جمع آن فنون است به معنای هنر( به معنی خاص کلمه) به کار می‌رود؛ اما در عصر ابن عربی و در زبان عربی کلمه فن به معنی هنر نیست و اگر کسی با عربی امروز و برمبنای این کلمه در آثار او به دنبال هنر بگردد، طبعا گمراه می‌شود.
فن در زبان عربی به معنی 2 نوع گونه و صناعت به کار می‌رفته است. ابن عربی در فصل اول کتاب فصوص‌الحکم در بحث چگونگی آفرینش عالم و آدم مطرح می‌کند: این فن از ادراک تنها از طریق کشف الهی قابل فهم و قابل وصول است و از طریق عقل و نظر قابل دریافت نیست. واژه‌ای که در روزگار او به معنای هنر در معنای خاص کلمه (نه اخص) به کار می‌رفته، کلمه صنعت است. این واژه در عرفان ابن عربی و بخصوص در کتاب فتوحات دقیقا معادل واژه تخنه یونانی بوده است.


تخنه، شامل 2 عنصر تعیین کننده است:

1. ساخته دست انسان‌

2. در این ساخته زیبایی، ابداع، خلاقیت و هماهنگی وجود دارد.

با جمع این دو به صنعت و هنر نزد ابن عربی می‌رسیم. وی تعریفی از چیستی هنر نمی‌دهد؛ چرا که به تصریح خود او بزرگان و مشایخ ما اشیاء را تعریف نکرده و حد ذاتی آن را تعیین نمی‌کند؛ بلکه هنر مبتنی بر نوعی علم و معرفت باطنی است که سرچشمه‌ای آسمانی دارد.
واژه‌ «هنر» در زبان‌های‌ اروپایی‌ به‌ یونانی‌ «تِخْنِه‌» (techne) به‌ لاتین‌ «آرتوس‌» و «آرتیس‌» (artis) و «آرس» (ars)، به‌ فرانسه‌ «آر» (ar) و به‌ انگلیسی‌ «آرت» (art) و به‌ آلمانی‌ «کونست» (kunst) گفته‌ می‌شود که‌ از ریشة‌ هندی‌ و اروپایی‌ ar به‌ معنای‌ ساختن‌ و به هم‌پیوستن‌ و درست‌ کردن‌ آمده‌ است‌.
این‌ الفاظ‌ در تاریخ‌ گذشته‌ اروپا فقط برای‌ هنرهای‌ خاصّ‌ به‌کار نمی‌رفته؛‌ بلکه‌ به‌ معنای‌ فضیلت‌ هم‌ به‌کار می‌رفته‌ است‌. هر چند بیشترین‌ کاربرد آن‌ در فرهنگ‌ یونانی‌ در اصطلاح‌ هنرهای‌ هفتگانه‌ یونان‌ و در قرون‌ وسطا در اصطلاح‌ هنرهای‌ آزاد بوده‌ است‌ که‌ هنرهای‌ فکری‌ بوده‌اند.
اصل‌ و ریشة‌ هنر در زبان‌ فارسی‌ به‌ سانسکریت‌ باز می‌گردد و با لفظ «سونر» (sunar) و «سونره»‌، (sunara) که‌ در اوستایی‌ و پهلوی‌ به‌ صورت‌ هونر(hunar) و هونره‌ (hunara) (سو = هو به‌ فارسی‌ نیک‌ و خوب‌، نر و نره‌ به‌ فارسی‌ به‌ معنای‌ مردی‌ و زنی‌) به‌ معنای‌ نیک‌مردی‌ و نیک‌‌زنی‌، هم‌ریشه‌ است‌. در زبان‌ فارسی‌ قدیم‌ نیز «چهار هنران‌» به‌ معنای‌ فضایل‌ چهارگانه‌ شجاعت‌، عدالت‌، عفت‌ و حکمت‌( به‌ معنای‌ فرزانگی‌) آمده‌ است.
واژه‌ هنر در قلمرو زبان‌ فارسی‌ در طول‌ تاریخ‌ معانی‌ متنوع‌ داشته؛ از جمله‌ به‌ معنای‌ کمالات‌، فضایل‌، حسنات‌، برتری‌ها، صفات‌ نیک‌، توانایی‌، قابلیّت‌ها، توانمندی‌، قدرت‌، صنعت‌، حرفه‌، کسب‌، و خطر و تهدید به کار رفته‌ است‌ .
با صرف‌ نظر از معنای‌ عامّ هنر که‌ حتی‌ امروزه‌ هم‌ کاربردی گسترده‌ دارد، هنر در معنای‌ خاصّ‌ خود به‌ مصادیق‌ ویژه‌ای‌ از قبیل‌ شعر، نقّاشی، فیلم‌، عکّاسی‌، خطّاطی‌، تئائر، منبت‌ کاری‌، مجسّمه‌سازی‌، نمایشنامه‌ نویسی‌، و... اطلاق می‌شود.
نیاز انسان امروز به هنر از جمله نیازهای است که احتیاج به احتجاج و استدلال ندارد زیرا هر انسانی، با هر سطحی از فرهنگ، فکر و اندیشه‌ی که دارند به این مساله واقف هستند. از زمانی که انسان را می‌شناسیم به همان میزان هنر را در کنار آن می‌بینیم. بشر در طول تاریح حیات اجتماعی‌اش هیچ وقت بدون هنر زندگی نکرده و هنر از آغاز زندگی تا به امروز همچنان با او و همزاد او و همراه او خواهد بود.
در شرایط و اوضاع کنونی که جوامع بشری به سوی رفاه و آسایش پیش رفته و می‌رود، دغدغه‌ها و نیازهای اولیه زندگی‌اش با کمک علم و تکنیک از میان می‌رود و زندگی او تحت تاثیر ماشین قرار گرفته و سخت بی روح، خشن، و دور از لطف و احساس گردیده و ماشینیزم تمام ابعاد و زوایای زندگی بشر را در خود می‌فشرد. این رفاه زدگی و ماشین‌زدگی زندگی را بی معنا و مفهوم و زشت و عبث نموده و روح انسانی را چنان در گرداب بی‌هدفی و بی جهتی فرو برده که زندگی درین روزگار را تبدیل به جهنم کرده و فریاد جانکاه روح انسانی را از درون آن، می‌توان شنید.


در چنین شرایطی نیاز انسان به هنر بیش از گذشته احساس می‌گردد؛ زیرا بشر در گذشته به خاطر مشغولیت زیاد و تامین نبودن نیازهای اولیه‌شان و از طرفی داشتن مذهبی که معماهای زندگی را توجیه و پاسخ می‌داد و هم‌چنین نداشتن زندگی ماشینی، دغدغه‌ها و اضطراب‌های ناشی از رفاه زدگی را نداشته و در میان امواج متلاطم یاس و نومیدی غوطه‌ور نبودند. لذا نیاز به هنر کمتر احساس می‌شد اما امروزه به دلایلی که ذکر شد نیاز انسان به هنر دو چندان شده است. نیازهای مضاعف انسان امروز به هنر، هنر را به سرنوشت غمباری گرفتار کرده است زیرا هنر رسالت بلند انسانی‌اش فراموش کرده و تبدیل به سرگرمی و تفنن و پر کردن اوقات فراغت و در یک کلام ملعبه ملعبه‌سازان گردیه و وسیله‌ی درامد و آب و نان و شهرتهای کاذب عده‌ی بی تعهد و بی مسوولیت گردیده است.
تعریف هنر همچون سایر مفاهیم اجتماعی از پیچیده‌ترین و جنجالی‌ترین مبحث‌ها می‌باشد که تعریفهای گوناگون و مختلفی را که بر خواسته از مشربهای گوناگون و بر اساس مکاتب و گرایشات خاص به تجزیه و تحلیل و در نتیجه به تعریف هنر پرداخته موجب گردیده است. به نظر می‌رسد که تعریف هنر به شکل جامع و مانع امکان‌پذیر نمی‌باشد. برای اینکه هنر همگام با شرایط و تحولات اجتماعی متحول می‌گردد و هیچگاه یک تعریف نمی‌تواند سیطره خود را بر هنر حفظ کرده و پایدار باقی بماند. ممکن است در یک زمان تعریفی جامع و مانع و مورد قبول اهل نظر باشد اما بعد از زمانی دیگر قابل قبول نباشد؛ چنانچه در دوران ارسطو به هر مهارت انسانی اطلاق می‌شد و امروز مهارتهای مختلف انسانی را هنر نمی‌گویند. تنها هنرهای محدود و معدودی را به عنوان هنر می‌پذیرند.
لذا با توجه به تلقی جدید از هنر تعاریفی را از بزرگان این رشته یادآور می‌گردم:
استاد دکتر پرویز خانلری هنر چنین تعریف کرده است: هنر، نتیجه کوشش انسان برای ایجاد زیبایی است؛ نقاشی، پیکر‌تراشی، معماری، موسیقی، شاعری همه از فنون هنر است زیرا این فنون جز جستجویی زیبایی و ایجاد آن، هدفی ندارند. تولستوی روسی هنر را یک فعالیت انسانی می‌داند که انسانی آگاهانه و به یاری علایم و مشخصه ظاهری، احساساتی را که خود تجربه کرده است به دیگران انتقال دهد، طوری که این احساسات به دیگران سرایت کرده و آنها نیز آن احساسات را تجربه کرده و از همان مراحل حسی که او گذشته است، بگذرند.
دکتر احمد صبور رودباری نیز هنر چنین تعریف کرده و می‌گوید: هنر عبارت از وسیله انتقال احساس‌های از زیبایی روح که نه تابع و محدود به قوانین عقلی و مقتضیات شعوری مطلق است و نه خارج از حیطه عقل و شعور، به دلیل اینکه حتما از یک نوع نظم و ترتیب برخوردار است و خود در عین حال معرف وجود نظم ( بلکه نظامهای متعدد، تو در تو ولی موزون و هماهنگی) است در وجود خود و در نهاد هنرور. فلیسن شاله یکی از زیبایی شناسان معروف هنر را این طور تعریف نموده است: هنر عبارت از کوششی است که برای ایجاد زیبایی، ایجاد عالم ایده‌آل و عالم صُوَر و عواطف منزه در کنار عالم واقع به کار برده می‌شود.
هنر و زندگی امروز
رومن رولان در تفسیر یکی از نامه‌های تولوستوی روسی، درین باب می‌گوید: «هنر نباید حرفه قرار داده شود بلکه باید عشق و تمایل باشد» در ضمن این جمله روسی را ذکر می‌کند متمایل و عشق معلوم و شناخته نمی‌شود و به ثبوت نمی‌رسد مگر اینکه عالم و هنرمند از راحتی و خوش‌بختی شخصی، برای تعقیب تمایل و عشق خویش چشم بپوشند».

هنر برای هنرمند بیش از هرچیز یک بازی و مشغولیت لطیف و لذیذ است. دلتنگی و ملالی که اکثر مردمان را در بحبوحه و در حین خوشی و خوشگذانی خورد می‌کند بر دل آنهای که مطالعه دوست می‌دارند راه ندارد. هنر بالاتر از مشغولیهای معمولی است. هنر فرار و از خود برتر شدن است. گاهی افق زندگی به قدری یک نواخت و مبتذل می‌شوود که انسان می‌خواهد فرار نماید؛ فرار به هر کجا که باشد، تا از دیدن پستی‌های اجتماع دمی بیاساید؛ اما فرار همیشه و برای همه‌کس اسان نیست. تنها هنرمند می‌تواند با ایجاد و ابداع خود و هنر درست با تمتع از آثار زیبا از زندگی مبتذل فرار نماید.
هنر شخص را از عالم واقعیت دور ساخته و در یک عالم دیگر که عالم رویاها و آرزوها وامیدهاست، سیر می‌دهد. آنهای که کتابها را نخوانده‌اند همیشه می‌توانند کتاب تازه‌ی به دست آورند و مطالعه کنند. برخی دیگر می‌توانند در جلو پیانو نشسته آهنگی بنوازند و دیگران می‌توانند به تماشای موزه یا بنای تاریخی زیبایی بپردازند. بدین ترتیب زندگی رنگ تازه به خود می‌گیرد و به نظر خوشایند می‌آید. حتی آنهای که خواندن نیاموخته‌اند و در چامعه‌های سرمایه‌داری امروز زیر بار سنگین کار یک نواخت خسته و فرسوده شده‌اند باید گاه‌گاهی به عالم رویاها فرار نمایند.
هنر تسلی‌ده و ازادی بخش است. به قول فیلسوف بدبین آلمانی شوپن‌هاویر درین بیابان شوره‌زار هستی که عطش سوزان و پایان ناپذیری راه‌رو را از همه چیز نا امید می‌سازد، هنر مانند واحه و باغ خرمی است که می‌توان در پناه آن دمی بیاسود. هنر، نع تنها شخص را از دلتنگی‌های مبهم و یای و حرمان نجات می‌دهد بلکه می‌تواند منبع لذتها و شادیها و نشاطهای بی‌پایان گردد. از دیدگاه داوینچی، هنرمند پیشوای جهان محسوس و دیدنی است که نه تنها خود به خوبی می‌بیند بلکه وظیفه جز این ندارد که خوب دیدن را به آدمیان تعلیم دهد. هنرمند تمام دردها و رنجهای پیدا و پنهان جامعه خویش را بازگو می‌نماید و آرزوها و آرمانهای خویش را می‌سراید. بدین طریق به احساسات و عواطف جامعه عینیت می‌بخشد. عینیت یافتگی عواطف و احساسات مشترک انسانی به توسط هنرمند، در واقع نوعی فرا فکنی است که به ما امکان می‌دهد خود را صمیمانه و در خلوتی که هنرمند برای برای ما فراهم می‌کند ببینیم.
بنابراین هنرمند آیینه‌ی است که با تمام صداقت و یگانگی فرد و جامعه را به خودش می‌شناساند و چهره واقعی آنان را به نمایش می‌گذارد. این است که انسان برای شناخت خود و جامعه‌اش در آیینه آثار هنرمندان خود بنگرد و از آن بهره‌مند گردند تا خود و جامعه‌اش را در آنجا ببنید. اثر هنری به یک معنا رها ساختن شخصیت انسان است. احساسات ما معمولا مهار شده و سرکوفته‌اند. ما یک اثر هنری را مورد تامل قرار می‌دهم و فورا احساس رهایی می‌کنم و نه تنها رهایی (که سمپاتی خود نوعی رهایی است) بلکه احساس قوت و شدت و تعالی هم می‌کنیم. فرق اساسی میان هنر و احساساتی‌گری در همین جاست. احساسساتی‌گری هم نوعی رهایی احساس است، منتها رهایی همراه با ضعف و وارفتن عواطف است.
هنر هم رهایی احساس است اما در عین حال قوت و استوار شدن نیز هست. هنر رعایت اقتصاد در بیان احساسات است؛ هنر عاطفه‌ی است که صورت خوب از آن حاصل شود. ژرژ دوهال در کتاب زیبای خود «تملک عالم» می‌نویسد که هنرمند و دوست‌داران هنر صاحبان واقعی عالم هستند « اینها حظها و شادیهای دارند که خارج از داد و ستد و بالاتر از هر گونه ارزش است»11. پس نباید گفت که هنر به هیچ درد نمی‌خورد. هنر به درد زندگی می‌خورد و شخص را به زندگی و عالم بالاتر و به یک حیات عمیق‌تر و پر معناتر سوق می‌دهد. گذشته از اینها هنر تاثیر و نقش بزرگتری دارد. هنر، عواطف و هیجانهای در شخص تحریک و ایجاد می‌کند گه شایبه خود پرستی و شخصیت در آنها نیست و ازین‌رو دایره هستی و حیات تنگ انسان را وسیع‌تر می‌سازد.
پس هنر، عامل بزرگی پرورش فکری و تکامل نفسانی و اخلاقی است. هنر شخص را با سیماها و جهات گوناگون عالم انسانیت و طبیعت هماهنگ می‌سازد و در نتیجه انسان بهتر می‌تواند وظایف خود را نسبت به انسانیت و حیات جهانی انجام دهد. می‌توان گفت که شخص نه تنها در باره موجودان زنده، بلکه نسبت به اشیا وظیفه‌ی دارد. به این معنا که باید به آنها به نظر بی‌آلایش نگریسته جذبه مخصوص هر یک آنها را درست تشخیص داده و تمام نازک‌کاریها و نکات فرارگر آنها را دوست بدارد. زیبایی انسان و حیوان، گیاهها، گلها، سنگها، آبها، آفتاب، ماه، ستارگان، برفها، ابرها را تشخیص دادن و از جمال آنها روح خود را شاداب کردن انسان را در باره آنها قدر شناس و سپاس‌گزار می‌نماید.
حق شناسی همیشه برتر از حق ناشناسی است. وقتی که مناظر و چهره‌های رنگارنگ جهان را تماشا کرده و ارزشی برای آن قایل شد؛ آن وقت عالم لایتناهی را دوست داشته و به هر چه در آن است علاقه می‌رساند، ازین راه هنر انسان را به مهر و عشق جهانی سوق می‌دهد و این عشق و مهر ممکن است دین و آیین آنهای‌که مذاهب امروزی چنگی به دل آنها نمی‌زند، گردد.. هنر می‌تواند یک‌رنگی و ارتباط لذت‌بخشی میان انسان و طبیعت بر‌قرار نماید و یک نوع وحدت عرفانی بین موجودات فرد و وجود کلی به وجود آورد. این است که یکی از دانشمندان بزرگ زیبایی شناسی «رسکن» می‌گوید «هنر دین و پرستش است»12. پس هنر می‌تواند و باید نقش مهمی در حیات شخصی انجام دهد. ژان ژورمن، این فکر نغز و بلند را در جمله زیبایی این طور بیان می‌نماید: «هنر عالی‌ترین الهامات را به عمق حیات روزانه و دلهای افسرده ما می‌رساند همان‌طوری کهدرخت چنار و بلوط نسیم‌های فرح‌بخش فضایی لایتناهی را به وسیله لرزش ریشه‌های خود به اعماق زمین می‌رساند».13
هنر دید انسان را که بر اثر روزمرگی و عادت و غفلت، کاملا عادی و معمولی گردیده است، را تازه می‌نماید و محیط پیرامون را زیبا و جالب گردانیده ازین طریق شور و شوق و لذت را به ارمغان می‌آورد و زندگی را از حالت کسالت‌بار و ملال‌آور آن خارج ساخته و روح تازه و نشاط و امید را در جانها به وجود می آورد.

دوشنبه 15 اسفند 1390 ساعت 11:05  
 نظرات    
 
مائده علیشاهی 00:17 سه شنبه 16 اسفند 1390
0
 مائده علیشاهی
ممنون جناب موذن